آخرین روز تابستان در روستای محمدآبادحرماگی
صبح دل انگیز و زیبای 31 شهریور 1397 در روستای محمدآباد حرماگی با بانگ خروسان روستا آغاز گشت ، هوای روستا صاف و روشن توام با اشعه های طلای خورشید حس سرزندگی و امید را به ارمغان می آورد ، در سکوت عجیب این روز صداهایی نهفته ، صدایی از دل دانش آموزان روستا که شوق باز شدن مدرسه را دارند ، دانش آموزانی که در عین کم وسعی شان و البته کم توقع بودنشان ، سرشار از امید ، فردایی روشن تر از امروز را انتظار دارند .
این تصویر از تشریف فرمایی سرکار خانم برهانزهی شیرزن غیرتمند بلوچ ، معاون آموزش و پرورش استان است که سال قبل به روستایمان آمدند .
- و صدایی از قنات روستا ؛ قنات قدیمی روستای محمدآبادحرماگی که تنها محل تامین آب اهالی روستاست ، متاسفانه حال مساعدی نداردوهمچون شخصی که آخرین نفسهای زندگیش را می کشد ، نفسش به شماره افتاده است ، قنات روستا می نالد ، از بی توجهی مسئولین ، از نیاندیشیدن راه چاره فوری و عاجل برایش ( علارقم مکاتبات فراوان با ادارات و مسئولین مربوطه ، اما دریغ از توجه ) ، از درد خشک شدن درختانی که پدر بزرگ آنها را به یادگار گذاشت و به سوی معبودش شتافت .
پدربزرگی که تک و تنها به این روستا آمد و با خون دل خوردن و با عرق جبین ، تمام سختیها و مشکلات را از سر راهش به کنار زد و با کمک معبودش این قنات و این آبادی را بنا نهاد .
پدر بزرگ مرحوم حاج محمد ، با اخلاقی زیبا و جذاب ، که هر کس حتی اگر لحظه ای او را دیده ، خاطره ی لبخند و مهربانی و دلسوزیش را پس از گذشت سالها ، به یاد دارد و بیان می کند ...
پدربزرگی که حتی در مقابل بی ادبی بی ادبان و کوته اندیشان حاسد ، نیز با صبر فوق العاده ای که الله سبحان به ایشان عنایت فرموده بود ، با صبر و تحمل و با اخلاق زیبایش آنها را تحمل می کرد و با دلسوزی منحصر به فردش آنها را نیز در کنار خودش نگه میداشت ...
یکی از بزرگان فامیل خاطره ای از پدربزرگ مهربان ، چنین تعریف می کرد : روزی یکی از کسانی که بخاطر حسادت و کم فکری اش برای مجادله با پدربزرگ آمده بود ، با فحاشی و بد دهنی اش پدربزرگ را می رنجاند ، اما مرحوم حاج محمد با صبر و لبخند دوست داشتنی اش هیچ جوابی به وی نمی داد ، این عزیز تعریف می کرد که انگار آن فحاش با دیوار صحبت می کرد ، چون پدربزرگ هیچ عکس العملی در مقابل آن بی ادب نشان نمی داد ...
گذشتگان با اخلاق زیبایشان رفتند و امروز اما ما اگر آنها را سرمشق زندگیمان قرار دادیم ، موفق خواهیم بود . ان شاءالله
در این صبح زیبا پرچم مدرسه که بخاطر طوفانهای سال قبل آسیب دیده ، نیز توقع توجه را دارد ، پرچم می گوید من افتخار و نماد عزت شما بودم ، فکری به حالم کنید که اگر فراموشم کردید ، یعنی به عزت سرزمین تان بی توجهی کرده اید ، که خدای نا کرده این بی توجهی زیان جبران ناپذیری را در پی خواهد داشت و در این بین فقط حاسدان و دشمنان دل شاد خواهند شد ...
اما حال درخت کاج که جزو اولین درختانیست که پدربزرگ کاشته بود ، با استقامت و پر صلابت ایستاده است ، در مقابل سالها خشکسالی ، در مقابل طوفانهای سهمگین و در مقابل تمام ناملایمات روزگار همچنان استوار و پابرجا ایستاده است ، می گوید درس ایستادگی و امیدواری را از من بیاموزید ، این درخت نمادی از صبر پدربزرگ است ، نمادی از ایستادگی در مقابل حاسدان و غاصبان روزگار است ...
خدایا صبر و امید را نصیبمان گردان ، صبر در مقابل آنهائیکه چشم دیدن پیشرفت آینده سازان این مرز و بوم را ندارند ، صبر در مقابل کسانیکه دوستشان می پنداشتیم ولی برعکس آنها فقط به فکر ظاهر نمائی بودند و چند روزی نمایش دادند و ذات نهانیشان را نشان دادند . صبر در مقابل کسانیکه علارقم خدمت به آنها باز هم توطئه و دسیسه می کنند ، صبر در مقابل تمام زشتیها و ناملایمات ...
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار